«اى امير! ما خاندان نبوت و معدن رسالتيم. محل آمد و شد فرشتگان و محل فرود رحمت خدا هستيم. خدا با ما (فيض وجود را) آغاز كرده و با ما به پايان مى رساند. يزيد فاسق، فاجر، شرابخوار، قاتل بى گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. كسى مانند من با مثل او بيعت نكند؛ ولى بامدادان خواهيم ديد كه كدام يك از ما سزاوار و شايسته بيعت و خلافت است».
وقتى امام عليه السلام از نزد وليد بيرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من كردى به خدا ديگر چنين فرصتى به دست تو نخواهد افتاد. وليد گفت: واى بر تو! تو به من مى گويى دين و دنياى خود را از دست بدهم! به خدا سوگند دوست ندارم كه مالك دنيا باشم و حسين را كشته باشم. سبحان الله آيا حسين را بكشم براى اينكه مى گويد: من بيعت نمى كنم! به خدا كسى كه خدا را به خون حسين ملاقات كند، ميزان عملش سبك است و خدا روز قيامت به او نظر نمى كند و به او رحمت ننمايد و براى او عذابى دردناك هست![12]
اين فراز از تاريخ، امام حسين عليه السلام براى درك علّت قيام و خوددارى آن حضرت از بيعت و تعيين هدف و مبدأ آن امام شهيد، بسيار حساس و مهم است؛ زيرا مواردى را يادآور شده كه هر يك براى ردّ بيعت و وجوب قيام كافى است.
مواردى كه امام حسين عليه السلام مستند و دليل امتناع از بيعت و تصميم بر مخالفت
قرار داد، چيزهايى بود كه كسى در صحت و درستى آن شك نداشت و صغرى و كبراى آن مورد قبول و اتفاق همه بود؛ حتى وليد عموزاده يزيد و استاندار او، درستى اين سخنان را انكار نكرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج امام حسين عليه السلام هيچ ايراد و اشكالى ننمود.
عبارت: «وَ مِثْلى لا يُبايِعُ مِثْلَهُ» نتيجه دلايل مستندى است كه راجع به صلاحيت بى نظير و شخصيت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگين يزيد فرمود؛ يعنى «كسى مثل من، با اين گذشته درخشان و با مقام رهبرى به حقى كه نسبت به جامعه دارد، با كسى مثل يزيد بيعت نمى كند؛ زيرا بيعت با خليفه در اصطلاح مسلمين، تعهد اطاعت و انقياد به كسى است كه مركز تحقق هدف هاى عالى اسلامى، مصدر عزّت و اعتلاى مسلمين و اعلاى كلمه اسلام، حامى قرآن، آمر به معروف، ناهى از منكر و به عبارت ديگر قائم مقام و جانشين پيغمبر باشد.
معناى بيعت صحيح، ابراز آمادگى در فرمان بردن از اوامر خليفه واقعى و فداكارى در راه انجام اوامر او است كه بر هر مسلمان به حكم «اَطيعُوا اللّه وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُلِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ» واجب است و اين بيعت با مثل يزيد ـ هر چند صورت سازى و براى دفع ضرر باشد ـ امضاى قانونى شدن فسق و فجور، تجاهر به منكرات و معاصى، تضييع حقوق، اتكا به ظالمان، ستمكاران، فاسقان و فاجران است و صدور آن از مثل امام حسين عليه السلام امكان شرعى و عرفى نداشت.
اين بيعت، تعّهد همكارى در قتل مردم بى گناه و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس امام حسين عليه السلام به اين بيعت ننگين آلوده نخواهد شد. لذا آن حضرت جمله «مِثْلى لا يُبايِعُ مِثْلَهُ» را مانند يك حكم بديهى و مورد اتفاق و مسلم همه فرمود؛ زيرا احدى از مسلمانان با وجدان نمى گفت: شخصيتى مثل حسين عليه السلام با ناكسى مثل يزيد بيعت كند.
اين يك نتيجه مورد قبول همه بود كه آن حضرت پس از بيان سوابق دينى و
معنوى خود و پيشينه پرننگ يزيد اعلام فرمود.
آرى اگر فرضا تمام مسلمانان به اين ذلّت و پستى تن در دهند و با مثل يزيد بيعت كنند و به زمامدارى امثال او رأى دهند؛ امام حسين عليه السلام ـ كه صاحب آن مكارم، فضايل ومقامات است و چشم اسلام و اسلاميان به مساعى و كوشش او در نجات دين و برنامه هاى قرآنى دوخته است ـ با كسى كه مركز شرارت، قساوت، فسق و گناه است، بيعت نمى كند.
حساب امام حسين عليه السلام از حساب همه جدا است. او اهل بيت نبوت، معدن رسالت، مركز آمد و شد ملائكه، محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن عليه السلام پسر منحصر به فرد دختر پيغمبر بود. آن حضرت در يكى از منازل به فرزدق فرمود: «اين مردم ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خداى رحمان را ترك كرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نموده اند. شراب مى نوشند واموال فقيران و بينوايان را به خود اختصاص داده اند و من سزاوارترين افراد هستم به قيام براى يارى دين و عزت و شرع، و جهاد در راه خدا از براى اعلاى كلمه خدا».[13]
پس وقتى كار به اينجا كشيد كه كسى مانند يزيد بخواهد بر مسند پيغمبر بنشيند و خود را رهبر دينى و سياسى مسلمين و پيشواى عالم اسلام بداند، براى امام جز اعلام خطر و قيام واعلان شرعى نبودن حكومت، وظيفه اى ديگر نيست؛ زيرا در نظر مردم بيعت او و هر يك از بزرگان صحابه و تابعين با اين عنصر ناپاك، امضاى صحت حكومت، ابطال حقيقت خلافت، عدول از تمام شرايط زعامت اسلامى و جانشينى پيغمبر و كشاندن جامعه به ضلالت بود. اين بيعت در گردن مردان خدا، مانند سلسله ها و زنجيرهاى عذاب است و سنگينى و فشار آن بر روح آنان از سنگينى كوه ها بيشتر است.
امام حسين عليه السلام با اين منطق قيام كرد و بر سر اين سخن ايستاد و فرمود:
«ما الاِْمامُ اِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ، وَ الْقائِمُ بِالْقِسْطِ، وَ الدّائِنُ بِدينِ الْحَقِّ، وَ الْحابِسُ نَفسَهُ عَلى ذاتِ اللّهِ»؛[14] «امام نيست مگر آنكه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پا نمايد و دين حق را گردن نهد و خويشتن را وقف رضاى خدا كند».
آن حضرت در روز عاشورا كه باران مصيبت ها بر سرش مى باريد، همان منطق را تكرار كرد و فرمود: «اَما وَ اللّهِ لااُجيبُهُمْ اِلى شَىْ ءٍ مِمّا يُريدُونَ حَتّى اَلْقَى اللّهُ وَ اَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمى»؛[15] «به خدا سوگند! به خواسته هاى اين مردم پاسخ موافق نمى دهم تا خدا را ديدار كنم، در حالى كه صورتم به خونم رنگين و خضاب شده باشم».
براى آشنايى بيشتر و منصفانه تر با وضعيت جامعه اسلامى در زمان امام حسين عليه السلام به ديدگاه يكى از انديشمندان روشنفكر اهل سنت؛ يعنى، سيد قطب (مفسر و متفكر انقلابى مصرى) اشاره مى كنيم:
«حكومت امويان، خلافت اسلامى نبود؛ بلكه سلطنت استبدادى بود و منطبق با وحى اسلام نبود؛ بلكه ناشى از افكار جاهليت بود. براى اينكه بدانيم حكومت بنى اميه بر چه اساسى استوار شد كافى است كه همان صورت بيعت يزيد را ببينيم. معاويه گروه هايى از مردم را احضار كرد تا راجع به گرفتن بيعت براى يزيد نظر بدهند. مردى كه او را يزيد بن مقفع مى گفتند، برخاست و گفت: اميرالمؤمنين اين است و اشاره به معاويه كرد.
سپس گفت: اگر معاويه مرد، اميرالمؤمنين اين است و اشاره به يزيد كرد. پس از آن گفت: هر كس اين را نپذيرد، پس اين است [و اشاره به شمشير كرد]. معاويه گفت: بنشين تو سيد خطبايى».
پس از آن، داستان بيعت گرفتن معاويه را براى يزيد در مكه ذكر مى كند كه
چگونه با زور و شمشير و قدرت سرنيزه و خدعه و نيرنگ از مردم بيعت گرفت.[16]
بعد از آنكه شرحى از نابكارى هاى يزيد ـ مانند مى گسارى، زنا و ترك نماز ـ را نقل كرده، مى گويد:
«اعمال يزيد مانند: قتل حسين و محاصره خانه كعبه و رمى آن به سنگ و تخريب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت مى دهد كه هر چه درباره او گفته شده، مبالغه و گزاف نيست... تعيين يزيد براى خلافت يك ضربت كارى به قلب اسلام و نظام اسلامى و هدف ها و مقاصد اسلام بود».[17]
در زمان حكومت معاويه روز به روز، روش زمامدارى از روش اسلامى دورتر گشته و تحولى عجيب در شكل حكومت ظاهر مى شد و معاويه آن را با ولايت عهدى يزيد تكميل كرد و همان طور كه سيد قطب گفت، ضربت كارى به قلب اسلام و به نظام اسلام واردشد. پس بر امام حسين عليه السلام واجب بود كه آن را جبران نمايد و مرهمى به جراحاتى كه بر پيكر اسلام رسيده بود، بگذارد و به عموم مردم بفهماند كه اين شكل حكومت شرعى نيست و با حكومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.
آن حضرت با قيام خود نظر دين را درباره حكومت يزيد اعلام كرد. با سكوت يا بيعت امام عليه السلام، مردم بيش از پيش در مورد اسلام و نظام اسلامى به اشتباه مى افتادند و اسلامى باقى نمى ماند.
محمد غزالى (نويسنده و دانشمند معروف اهل سنت) درباره مفاسد نظام حكومتى بنى اميه مى نويسد: «واقعيت اين است كه حركت و تكانى كه اسلام از ناحيه فتنه هاى بنى اميه ديد، به طورى شديد بود كه به هر دعوت ديگر اين گونه صدمه رسيده بود آن را از ميان مى برد و اركان آن را ويران مى ساخت».[18]
اين بود مختصرى از زيان هاى آفت خطرناكى كه به نام يزيد و حكومت اموى به جان حكومت اسلامى افتاد و شكل حكومت را ـ كه عالى ترين نمايش عدالت اسلامى بود ـ به آن صورت وحشت زا و منفور درآورد.
اگر قيام امام حسين عليه السلام در آن هنگام به فرياد اسلام نرسيده بود و انفصال آن حكومت را از زمامدارى اسلامى آشكار نساخته بود؛ بزرگ ترين ننگ و عار دامن اسلام را لكه دار مى ساخت و عدالت و نظام ممتاز حكومتى دين خدا پايمال و نابود مى گشت.
نظرات شما عزیزان: